آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 22 روز سن داره

آرتین عشق مامان و بابا

اولین زیارت آرتین

آرتین جون دیشب یعنی 7 شهریور سال 91 ساعت 10 شب بهمراه بابا عباس، مامان معصومه، دایی مصطفی و مامان جونش رفت به زیارت آقا علی بن مهزیار اهوازی. السلام علیک یا علی بن مهزیار اهوازی     ی نذر کوچیک داشت پسرم بخاطر همین رفت تا نذرشو ادا کنه ایشالله که خدا قبول کنه. زیارتت قبول باشه گل پسر مامان   ...
8 شهريور 1391

واکسن 4ماهگی آرتین مامان

امروز 7 شهریور سال 91 نوبت واکسن آرتین جون بود. بابا عباس دیشب شبکار بود وقتی خواست بره گفت فردا ساعت 8 صبح میام دنبالتون که بریم بهداشت. درست سر ساعت اومد و ما باتفاق رفتیم بهداشت. ی 20 دقیقه ای تو نوبت بودیم تا مارو صدا زدن. وقتی رفتیم تو خانم بهداشت (خانم تقی پور) ابتدا وزن پسرمو گرفت و بعد هم قدشو بعد هم قطره خوراکی فلج اطفال و حالا هم نوبت وووووووووووووووووی بله صدای جیغ پسری دراومد. الهی مامان به قربونت بره امروز نفس مامان وارد 5 ماهگی شد. 5 ماهگیت مبارک باشه عزیزکم ...
7 شهريور 1391

سرودن شعر برای آرتین عزیز

سلام به همه شما نی نی های وبلاگی موقعی که من هنوز  بدنیا نیومده بودم و تو دل مامانم بودم خاله بهار (همکار مامان معصومه) به مامانم قول داده بود واسم ی شعر بگه آخه خاله بهار شاعره و کلی شعرهای قشنگ قشنگ سروده. خلاصه هی امروز و فردا کرد تا من بدنیا اومدم. ساعت 4 بعدازظهر چهارمین روز تولدم بود که این شعر زیبا رو واسه مامانم پیامک کرد و مارو خیلی خوشحال کرد. اینم از شعر خاله بهار عزیز : م عصوم خانم مادر شده صاحب یک پسر شده یه گل پسر، آقا کوچولو مث عسل، شکل هلو شیرین و ناز و با ادا ی هدیه خوب از خدا ایشاالله خیر قدمش مبارکه اومدنش از هر بلا دور باشه چشم حسود کور باشه اینجا...
6 شهريور 1391

دومین مسافرت آرتین جان

دومین مسافرت آرتین به دورود بود. در واقع نمیشه گفت مسافرت یک توفیق اجباری بود و باز هم برای مراسم فاتحه. روز عید سعید فطر یعنی 29 مرداد 91 ساعت 8 صبح بود که عمه فاطمه آرتین جون زنگ زد و خبر داد که پسر عمه باباعباس فوت کرده مامان معصومه هم بابا رو از خواب بیدار کرد و گفت که همچین اتفاقی افتاده. بابا عباس خیلی خیلی ناراحت شد چون واقعاً انتظار همچین خبری رو نداشت آخه دو روز پیش بود که پسر عمه بابا عباس با عمه شکر و شوهر عمه جون خونه بابابزرگ (بابای بابا عباس) بودن و ما هم رفته بودیم دیدنشون. بنده خدا 20 روز بیشتر از بیماریش نمیگذشت که خدا اونو برد پیش خودش.همه مون خیلی واسش ناراحت شدیم مخصوصاً واسه خونوادش آخه اون ی دختر 4 ساله داره...
5 شهريور 1391

شروع شیطنت های نفس مامان

شیطنتهای آرتین مامان: 1- وقتی میخواد قهر کنه هی پشتشو از رو زمین بلند میکنه و غرغر میکنه. 2- دستشو تا مشت میکنه تو دهنش و یا شصتشو میذاره. اگه هم تو بغل کسی باشه ترجیح میده دست طرف رو لیس بزنه یا بمکه. 3-وقتی بیداره دوست داره فقط تو بغلت بشینه اگر دراز کشش کردی اینقدر غر میزنه و گریه میکنه تا بلندش کنی. مثل الان که داره به من غر میزنه. 4- وقتی حوصله اش سر میره انگشتشو میذاره تو دهنش و شروع میکنه به آواز خوندن. 5- موقع شیر خوردن گردنبند مامانشو میکشه، هی سرشو برمیگردونه به این طرف و اون طرف، یا یخورده شیر میخوره ی کم به مامانش نگاه میکنه و میخنده دوباره شیر میخوره. عزیز مامان با این کاراش بیشتر خودشو تو دل منو باباش جا می...
5 شهريور 1391

اولین مسافرت آقا آرتین

سلام به بچه های مهربون و دوست داشتنی امروز سه شنبه 13 تیرماه سال 91 ساعت 6بعدازظهره که صدای زنگ تلفن خونمون بصدا دراومد مامانی گوشی رو برداشت دید که خاله طیبه پشت خطه. مامانم گفت خیر باشه الان که شما باید با هستی کوچولو هنوز خواب باشید بعد خاله طیبه گفت که پدر عمو محمد فوت کرده (یعنی پدر شوهر خاله طیبه) مامانی خیلی خیلی ناراحت شد آخه پدر عمومحمد خیلی آقای خوب و مهربونی بود. خدارحمتش کنه بعد خاله طیبه گفت که ما تا یکی دو ساعت دیگه میریم فرودگاه که هرطوری شده با پرواز بریم آخه خونه بابای عمو محمد تهرانه. مامانمم گفت برید خدا پشت و پناهتون باشه. بعد مامانم رفت تا به باباعباس بگه همچین اتفاقی افتاده (آخه بابا عباس تو حموم بود ) خلاصه س...
3 شهريور 1391

خوش اومدی پسرم

سلام به همه شما کوچولوهای قشنگ و مامان باباهای گلتون میخوام از روز بدنیا اومدن پسرم براتون بگم. آرتین عزیزم در روز پنج شنبه 7 اردیبهشت 1391 ساعت 9:40 دقیقه صبح پا به این دنیای قشنگ گذاشت. من و بابا جونش از شب قبل در حالیکه همه وسایلمون رو آماده کرده بودیم رفتیم خونه مامان جون(مامان، مامان معصومه) که فردا صبح زود بریم بیمارستان. وای شب پر استرسی بود. از یک طرف خیلی خیلی خوشحال بودم که فردا پسر قشنگمو بعد از این همه انتظار میبینم از یک طرف هم نگران بودم هی میگفتم کاشکی همه چیز خوب پیش بره. بالاخره هر طوری بود اون شب گذشت و صبح فرا رسید. من و بابا و مامان جون و عمو محمد(شوهر خاله طیبه) ساعت 7 صبح در حالی که مامان جون از زیر قرآن رد...
21 مرداد 1391

تغییر دادن نام وبلاگ پسرم

سلام عزیزای من امروز تصمیم گرفتم که نام وبلاگ پسر قشتگمو عوض کنم. چون ما هنوز نمیدونستیم بچمون پسره یا دختر بخاطر همین اسم وبلاگشو گذاشته بودیم هدیه الهی. که واقعاً بچه ها دست ما پدرو مادرا ی هدیه قشنگ از طرف خدا هستن که باید بخوبی از این هدیه مراقبت کنیم. اسم پسر گلم آقا آرتین منم اسم وبلاگشو میذارم آرتین عشق مامان و بابا         ...
21 مرداد 1391