آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 8 روز سن داره

آرتین عشق مامان و بابا

شروع شیطنت های نفس مامان

شیطنتهای آرتین مامان: 1- وقتی میخواد قهر کنه هی پشتشو از رو زمین بلند میکنه و غرغر میکنه. 2- دستشو تا مشت میکنه تو دهنش و یا شصتشو میذاره. اگه هم تو بغل کسی باشه ترجیح میده دست طرف رو لیس بزنه یا بمکه. 3-وقتی بیداره دوست داره فقط تو بغلت بشینه اگر دراز کشش کردی اینقدر غر میزنه و گریه میکنه تا بلندش کنی. مثل الان که داره به من غر میزنه. 4- وقتی حوصله اش سر میره انگشتشو میذاره تو دهنش و شروع میکنه به آواز خوندن. 5- موقع شیر خوردن گردنبند مامانشو میکشه، هی سرشو برمیگردونه به این طرف و اون طرف، یا یخورده شیر میخوره ی کم به مامانش نگاه میکنه و میخنده دوباره شیر میخوره. عزیز مامان با این کاراش بیشتر خودشو تو دل منو باباش جا می...
5 شهريور 1391

اولین مسافرت آقا آرتین

سلام به بچه های مهربون و دوست داشتنی امروز سه شنبه 13 تیرماه سال 91 ساعت 6بعدازظهره که صدای زنگ تلفن خونمون بصدا دراومد مامانی گوشی رو برداشت دید که خاله طیبه پشت خطه. مامانم گفت خیر باشه الان که شما باید با هستی کوچولو هنوز خواب باشید بعد خاله طیبه گفت که پدر عمو محمد فوت کرده (یعنی پدر شوهر خاله طیبه) مامانی خیلی خیلی ناراحت شد آخه پدر عمومحمد خیلی آقای خوب و مهربونی بود. خدارحمتش کنه بعد خاله طیبه گفت که ما تا یکی دو ساعت دیگه میریم فرودگاه که هرطوری شده با پرواز بریم آخه خونه بابای عمو محمد تهرانه. مامانمم گفت برید خدا پشت و پناهتون باشه. بعد مامانم رفت تا به باباعباس بگه همچین اتفاقی افتاده (آخه بابا عباس تو حموم بود ) خلاصه س...
3 شهريور 1391

خوش اومدی پسرم

سلام به همه شما کوچولوهای قشنگ و مامان باباهای گلتون میخوام از روز بدنیا اومدن پسرم براتون بگم. آرتین عزیزم در روز پنج شنبه 7 اردیبهشت 1391 ساعت 9:40 دقیقه صبح پا به این دنیای قشنگ گذاشت. من و بابا جونش از شب قبل در حالیکه همه وسایلمون رو آماده کرده بودیم رفتیم خونه مامان جون(مامان، مامان معصومه) که فردا صبح زود بریم بیمارستان. وای شب پر استرسی بود. از یک طرف خیلی خیلی خوشحال بودم که فردا پسر قشنگمو بعد از این همه انتظار میبینم از یک طرف هم نگران بودم هی میگفتم کاشکی همه چیز خوب پیش بره. بالاخره هر طوری بود اون شب گذشت و صبح فرا رسید. من و بابا و مامان جون و عمو محمد(شوهر خاله طیبه) ساعت 7 صبح در حالی که مامان جون از زیر قرآن رد...
21 مرداد 1391

تغییر دادن نام وبلاگ پسرم

سلام عزیزای من امروز تصمیم گرفتم که نام وبلاگ پسر قشتگمو عوض کنم. چون ما هنوز نمیدونستیم بچمون پسره یا دختر بخاطر همین اسم وبلاگشو گذاشته بودیم هدیه الهی. که واقعاً بچه ها دست ما پدرو مادرا ی هدیه قشنگ از طرف خدا هستن که باید بخوبی از این هدیه مراقبت کنیم. اسم پسر گلم آقا آرتین منم اسم وبلاگشو میذارم آرتین عشق مامان و بابا         ...
21 مرداد 1391

من اومدم

سلام دوستای گلم من با چند ماه تأخیر اومدم. قول میدم از این به بعد تند تند بیام. و توی این مدتی که نبودم تمام و کمال براتون همه چیزو تعریف کنم. دلم برا همتون تنگ شده بود دوستون دارم. مامان معصومه ...
21 مرداد 1391

خرید کمد پسرم

سلام پسر گلم الهی من قربونت بشم کی میای منو بابایی دلمون میخواد هر چی زودتر تورو ببینیم. دیروز منو بابایی با خاله طیبه و مامان جون رفتیم که واسه پسرم کمد بخریم. البته هستی کوچولو هم باهامون بود تخت و کمدهای رنگارنگ رو که دیده بود کلی ذوق زده شده بود هی بلند بلند میخندید و سر و صدا میکرد. بالاخره بعد کلی گشتن و دیدن کمدهای رنگارنگ و جور واجور ی کمد خوشکل آبی رنگ واسه پسر نازم سفارش دادیم. آقای پزشک مهر مدیر فروشگاه گفت ایشااله 20 روز دیگه آماده میشه. به امید دیدار پسر قشنگم دوست داریم زیاد زیاد     ...
17 بهمن 1390